نپرس این که ز عشقت چه آمده به سرم
به پای دوستی تو در آ مده پدرم
گذاشتی به دلم داغ آسمان ها را
گرفت سنگ تو بسکه سراغ بال و پرم
ز سوز تشنگی دیدنٍ تو می سوزم
بیار جرعه ی آبی و از عطش ببرم
به اشتیاق گل ات عاشقانه می گردم
برای یافتنت من نسیم دربدرم
ز بیقراری من ، خواستی اگر خبری
بگیر راه به طوفان ، بپرس از او خبرم
نگاه من به مسیر تو خشک شد، برگرد
به راه آمدن تو ، همیشه منتظرم
درست نیست که آتش به راه اندازم
زشرح قصه ی جانسوز عشق می گذرم .
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.